اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی) از اوحدی مراغهای |
' |
بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی | دلبر کافرم از چادر کافوری روی | |
کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده | عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موی | |
کند شد قوت رفتارم از آن تیزی خوی | تیز شد لهجهی گفتارم از آن تندی خوی | |
گفتم: از چیست چنین تازه رخت گفت: از می | گفتم: از کیست چنین طیره سرت گفت: از شوی | |
خواهشی کردم و القصه عنان در پیچید | به وثاق آمد و پر مشک شد از وی مشکوی | |
خانه روشن شد از آن ماه سجنجل سینه | حجره گلشن شد از آن ترک عقیقل گیسوی | |
در فرو بستم و بنشست و میآوردم و نقل | و آنچه در مجلس ازو رنگ پدید آید و بوی | |
باده گردان شد و او سر خوش و من خرم و نه | در میان من و او هیچ کسی جز من و اوی | |
دست او ساقی و لب مطرب و رخ معشوقه | اوحدی واله و آشفته و زار از همه سوی | |
گاه در گردنم افتاد چو چوگان زلفش | گاه در پای وی افتاده من خسته چو گوی | |
باده خورد و به زبان مست شد آن تند نهاد | مست بود و به درم رام شد آن عربده جوی | |
باز کردم ز هم آن زلف دو تا، تار به تار | بر گشودم ز هم آن بند قبا، توی به توی | |
خانه خالی بود او عاشق و من مست،دگر | نتوان گفت برو، هر چه تو دانی میگوی |