اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!) از اوحدی مراغهای |
' |
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! | با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من! | |
با تو نشست دشمنم روی به روی و من چنین | دور نشسته در شما مینگرم، دریغ من! | |
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو | دیدم و روز وصل خود زارترم، دریغ من! | |
از در خود برانیم هر دم و من به حکم تو | میروم و نمیروی از نظرم، دریغ من! | |
دل به تو شاد وآنگهی چشم تو در کمین جان | من ز فریب چشم تو بیخبرم، دریغ من! | |
تن به رخ تو زنده بود، از تو برید و مرده شد | بر تن مرده بیرخت مویه گرم، دریغ من! | |
لعل لب تو خون من خورده چنین و آنگهی | من ز درخت قامتت بر نخورم، دریغ من! | |
رفت برون بسان آب از ره دیده خون دل | آتش دل برون نرفت از جگرم، دریغ من! | |
از ستمت خلاص دل نیست، که هر کجا روم | هجر تو میرود روان بر اثرم،دریغ من! | |
چشم ترا چنانکه من دیدم و فتنهای او | گر ز تو جان برد کسی، من نبرم، دریغ من! | |
نیست دریغ کاوحدی برد خطر ز دست تو | من که ز دست خویشتن در خطرم، دریغ من! |