اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟)
از اوحدی مراغه‌ای
'


باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟ یا کنم بر تو بیان شرح نیاز دل خویش؟
دوستی کو و مجالی؟ که برو عرضه کنم قصه‌ی درد و غم دور و دراز دل خویش
چشم بربستم و از دیده و دل دور نه‌ای چون ببندم به حیل دیده‌ی باز دل خویش؟
گر شبی پیش خودم بار دهی بی‌اغیار بر تو خوانم همه تحقیق و مجاز دل خویش
از سر عربده برخیز و بر من بنشین تا زمانی بنشانم بتو آز دل خویش
کس چه داند که چه بر سینه‌ی من می‌گذرد؟ من شناسم اثر گرم و گداز دل خویش
اوحدی تا روش قامت زیبای تو دید جز به سوی تو ندیدست نیاز دل خویش