اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای) از اوحدی مراغهای |
' |
ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای | بار دیگر چیست کندر دیگران پیوستهای؟ | |
گر به شمشیر فراقم پی کنی صد پی روان | در تو پیوندم، که صد رگ با روان پیوستهای | |
ای بهایی گوهر، اندر سلک پیمان و وفا | با چنان خرمهرها بس رایگان پیوستهای! | |
میخوری خون دل من، تا ز دل دوری کنم | از دلم چون دور گردی؟ چون به جان پیوستهای | |
وقت خاموشی چو فکر اندر دلم پیچیدهای | روز گویایی چو ذکرم در زبان پیوستهای | |
گر چه هر دم بشکنی عهدی و برداری دلی | همچنین میکن، که با ما هم چنان پیوستهای | |
گوش دار، ای بت که از زلف گریبانگیر خود | فتنها در دامن آخر زمان پیوستهای | |
گر بجوشد خونم اندر پوست چندان طرفه نیست | که آتش مهرم به مغز استخوان پیوستهای | |
دشمن من خاک بر سر کرد، تا در کوی خویش | اوحدی را سر به خاک آستان پیوستهای |