اوحدی مراغهای (غزلیات)/ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده) از اوحدی مراغهای |
' |
ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده | دل من کافر چشم تو به غارت برده | |
بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده | از تن سوخته مهر تو مهارت برده | |
دل ما را، که سپاهی نتوانستی برد | غمزهی شوخ تو در نیم اشارت برده | |
دوستان را همه خون ریخته چشم تو وز آن | دشمنان در همه آفاق بشارت برده | |
شوق روی تو به زنجیر کشش هر سحری | بر سر کوی تو ما را به زیارت برده | |
من ازین دیدهی خونبار شبی میبینم | سیل برخاسته و شهر و عمارت برده | |
بیتو هر وقت که آهنگ نمازی بکنم | اشک خون چهرهی ما را ز طهارت برده | |
اوحدی پیش دهان تو زبان بسته بماند | گر چه بود از دگران گوی عبارت برده |