اوحدی مراغهای (غزلیات)/از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما) از اوحدی مراغهای |
' |
از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما | که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما | |
ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت | تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما | |
نینی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل | دانم که نانوشته بخواند مشیر ما | |
ای باد صبحدم خبر ما بپرس نیک | کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما | |
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش | ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما | |
بس قرنها سپهر بگردد بدین روش | تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما | |
پستان خود به مهر بیالود و دوستی | روز نخست دایه که میداد شیر ما | |
در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود | کغشته شد به آب محبت خمیر ما | |
دلبر ز آه و نالهی من هیچ غم نداشت | دانست کان شکار نیفتد به تیر ما | |
زان دل شکستهایم که بر دوست بستهایم | کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما | |
سهلست دستگیری افتاد گان ولی | وقتی بود که دوست شود دستگیر ما | |
با خار ساختیم، که گل دیر بردمد | شاخ بلند دوست به دست قصیر ما | |
از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر | در دل نشیند این سخن دلپذیر ما | |
ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری | مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما |