اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو) از اوحدی مراغهای |
' |
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو | ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو! | |
گرد از تنم به قد برآورد و همچنان | بر دل نمیشود متصور گذار ازو | |
گر پیش او گذار کنی، ای نسیم صبح | پیغام من بگوی و سلامی بیار ازو | |
او گر به اختیار دل ما رود دمی | گردد دل شکستهی ما به اختیار ازو | |
روزی به لطف اگر سگ کویم لقب نهد | زانگه مرا همیشه بس این افتخار ازو | |
هر کس که با درخت گلی دوستی کند | شرط آن بود که: باز نگردد ز خار ازو | |
آن کو به تیغ روی بگرداند از حبیب | عاشق نشد هنوز، تو باور مدار ازو | |
گر دوست بر دل تو زند زخم بیشمار | آن زخم را بزرگ فتوحی شمار ازو | |
تا از کنارم آن گهر شبچراغ رفت | از خون دیده پر گهرم شد کنار ازو | |
او را به خون دیده بپروردهایم، لیک | شاخی بلند بود، نچیدیم بار ازو | |
داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما | دل شاد میکنیم بدین یادگار ازو | |
گفتم که: اوحدی ز غمت مرد، رحمتی | گفتا: مرا چه غم که بمیرد هزار ازو؟ |