اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود) از اوحدی مراغهای |
' |
آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود | رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود | |
کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من | جمله را خر در خلاب و بار در گل میرود | |
ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی | شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل میرود | |
مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت | نی، که بر جایست نقش یار و مشکل میرود | |
حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم | و آنکه این را حق نمیداند به باطل میرود | |
منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین | خرم آن جانی که با جانان به منزل میرود | |
در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر | آنکه امروزش همی بینم که عاقل میرود | |
باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی | هر کجا میآیم آن صورت مقابل میرود | |
آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت | این زمان بینش که پنهان خونش از دل میرود |