اوحدی مراغهای (غزلیات)/آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست) از اوحدی مراغهای |
' |
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست | با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست | |
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو | او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست | |
نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر | در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست | |
صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید | یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست | |
نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق | وین همه دریا که هست غرقهی دریای اوست | |
خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر | گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست | |
نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ | کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست | |
جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت | چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست | |
شیوهی شوخان شنگ، عربدهی رنگ رنگ | غمزهی چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست | |
با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی | گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟ | |
کام که جست اوحدی از رخ او دور بود | جامهی این آرزو چون نه به بالای اوست |