اوحدی مراغهای (غزلیات)/آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی) از اوحدی مراغهای |
' |
آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی | بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی | |
میچار فصل عیش فزاید، به میگرای | گل پنج روز بیش نپاید، به باغ پوی | |
بستان پر از بدایع صنعست، لیک هیچ | رنگیش نیست بیرخ یار بدیع جوی | |
چون سنگ و روست آنکه نشد گرم دل به عشق | در عهد آن نگار مکن یاد سنگ و روی | |
خواهی که بیتکلف چشمش نظر کنی | از نقش صورت دگران لوح دل بشوی | |
ای باد، بوی زلف چو چوگان او بیار | تا سر به مژده در کف پایت نهم چو گوی | |
هر دم به شیوهی دگرم صید میکنند | گاهی به قند آن لب و گاهی به بند موی | |
با قد آن صنم ز چمن، سرو گو: مبال | با روی آن پری، ز زمین لاله گو: مروی | |
ای اوحدی، تو خاک سر کوی دوست باش | باشد که دوست را گذر افتد به خاک کوی |