انوری (مقطعات)/ای بر در بامداد پندار

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' انوری (مقطعات) (ای بر در بامداد پندار)
از انوری
'


ای بر در بامداد پندار فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز نوباوه‌ی احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس کز درزه رسیده‌ای به دسته
طوفان منازعت مینگیز ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم در سلک تناسب از تو رسته