انوری (قصاید)/نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست) از انوری |
' |
نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست | چین سر زلف تو رونق عنبر شکست | |
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت | کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست | |
نسخهی زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح | طرهی میگون شب خم به خم اندر شکست | |
لعل تو در خنده شد رشتهی پروین گسست | جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست | |
جرعهی جام لبت پردهی عیسی درید | نقطهی نون خطت خامهی آزر شکست | |
رهرو امید را عشوهی تو پی برید | خانهی اندیشه را غمزهی تو در شکست | |
جان من آزرم جوی بس که به تو درگریخت | کبر تو بیگانهوار بس که به من برشکست | |
مشکن اگر جان کشم پیش غمت خدمتی | شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست | |
با تو نیارد گشاد مهر فلک مهر کان | کبر تو چون جود شاه قاعدهی زر شکست | |
خسرو فیروزشاه آنکه به رزم و به بزم | بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست | |
تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا | از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست | |
گرد سپاهش به روز شعلهی خورشید کشت | عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکست | |
تیزی تیغش ببرد گرمی آتش ببین | تیغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکست | |
کرد بشیر علم خانهی خورشید دو | گرچه به تمثال چتر قدر دو پیکر شکست | |
کی بود از روم و چین پیک ظفر در رسد | کان دو سپاه گران شاه مظفر شکست | |
جوشن چینی به تیر بر تن فغفور دوخت | مغفر رومی به گرز بر سر قیصر شکست | |
وقت هزیمت چو خصم سرزد و از بیم جان | گه ره و بیره برد گه که و گه درشکست | |
کیش فدا برگشاد راز نهان گفتیی | زهره بر آن رزمگاه حقهی زیور شکست | |
شاه بدان ننگریست گفت که روز حنین | مال مهاجر گرفت جیش پیمبر شکست | |
وهم نیارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل | در پی اشتر سپرد در سم استر شکست | |
اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت | در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست | |
تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت | تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست | |
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید | نایب ممن گماشت تا بت کافر شکست | |
ای ملکی کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت | سختی دیوار دهر عاقبتش سر شکست | |
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست | مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست | |
حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت | عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست | |
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم | درشد و چون دست یافت پای برادر شکست | |
ناصیهی سکه را نام تو مطلوب گشت | چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست | |
پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند | شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست | |
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد | گریهی خصم از نهیب در فم خنجر شکست | |
رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت | زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست | |
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب | همچو جحی کز خدوک چرخهی مادر شکست | |
خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر | تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست | |
حیدر شرع کرم بازوی احسان تست | کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست | |
سدهی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم | در پی بوسیدنش جملهی شهپر شکست | |
دست سخن کی رسد در تو که از باس تو | تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست | |
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر | زلزلهی رزمگاه گوشهی محور شکست | |
شست به پیغام تیر خطبهی جان فسخ کرد | دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست | |
حدت دندان رمح زهرهی جوشن درید | صدمهی آسیب گرز تارک مغفر شکست | |
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی | لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست | |
تشنگی خاک رزم دردی اوداج خورد | بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست | |
حملهی تو تنگ کرد عرصهی موقف چنانک | پهلوی خصمان چونال یکبهیک اندر شکست | |
هرچه از آن پس برید تیغ مثنی برید | هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست | |
بیمدد عمرو و زید جز تو به یک چشم زد | لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست | |
زین همه اندر گذر با سخن خواجه آی | کز سخنش سحر را زیب شد و فر شکست | |
صاحب صاحبقران چون تو سلیمان نداشت | آصف او صف دیو نیک مزور شکست | |
باز در ایام تو از پی تسکین ملک | خواجه چه صفهای دیو یک به دگر بر شکست | |
معرکهی مکر دیو ظل عمر بشکند | چرخ که نظاره بود دید که منکر شکست | |
دین به عمر شد قوی گرچه پس از عهد او | باقی ناموس کفر خنجر حیدر شکست | |
خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید | رخنهی یاجوج بست سد سکندر شکست | |
تربیت خواجه کن زانکه نیارد ز بیم | بیعت تدبیر او چرخ مدور شکست | |
آنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست | از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست | |
گرچه ز بس موج جود بحر محیط کفش | هیبت جیحون گسست سد دو کشور شکست | |
تا که در افواه خلق هست که از چار طبع | اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکست | |
آتش اعدادی نوح شوکت طوفان نشاند | گردن کفران عاد سیلی صرصر شکست | |
بیعتی شاه باد دست جهان کز جهان | پای ستم عدل شاه تا شب محشر شکست |