انوری (قصاید)/من که این صفهی همایونم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (من که این صفهی همایونم) از انوری |
' |
من که این صفهی همایونم | دایهی خاک و طفل گردونم | |
در نهاد از فلک نمودارم | در علو از زمانه بیرونم | |
از شرف پاسبان کهسارم | وز شرف پادشاه هامونم | |
نه ز سعی جمال محرومم | نه به قوت کمال مغبونم | |
در قیامت به صد زبان همه شکر | پای مرد سدید حمدونم | |
آنکه آن دارد از زمانه منم | که به قامت الف به خم نونم | |
با چنین فر و زیب و حسن و جمال | که چو لیلی بسی است مجنونم | |
چه شود گر بزرگواری شد | زایر سدهی همایونم | |
تا بیفزود گرد دامن او | آب روی جمال میمونم | |
مخلصالدین که نام و ذاتش را | حوت گردون و حوت ذوالنونم | |
آنکه با دست گوهرافشانش | قسمت رزق را چو قانونم | |
با دل او عدیل دریابم | با کف او نظیر جیحونم | |
آنکه ز اقبال او هر آیینه | صدف چند در مکنونم | |
از یکی کان حسن اخلاقم | وز دگر بحر نطق موزونم | |
در چو من کس کمان قصد مکش | کز تو در انتقام افزونم | |
گنج قارون به کس دهم ندهم | تا نشد جای حبس قارونم | |
دعویی میکنم که در برهان | نشود زرد روی گلگونم | |
خود خلاف از میانه برداریم | تو نه گرگی و من نه شعمونم | |
تا که گوید ترا که مردودی | تا که گوید مرا که معطونم | |
با من این دوست این چه بوالعجبی است | آشنا شو نه ناکس دونم | |
من چنان بودهام که اکنونی | تو چنان بودهای که اکنونم | |
گر بر این مایه اختصار کنی | هم تو بینی که در وفا چونم | |
ورنه میدان که به روز فنا | معتکف بر در شبیخونم | |
یک زمان ساکنت رها نکنم | تا ز سکان ربع مسکونم | |
یا ز غیرت هدر کنم خونت | یا به طوفان تلف شود خونم |