انوری (قصاید)/منت از کردگار دادگرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (منت از کردگار دادگرست) از انوری |
' |
منت از کردگار دادگرست | که ترا کار با نظامترست | |
صدرآفاق وسعد دین که ز قدر | قدمش جای تارک قمرست | |
این مراتب کنون که می بینی | اثر جزو کلی قدرست | |
باش تا صبح دولتت بدمد | کین لطایف نتیجهی سحرست | |
ای جوادی که دست و طبع ترا | کان دعاگوی و بحر سجده برست | |
پیش دست و دل تو ناچیزست | هرچه در بحر و کان زر و گهرست | |
دم و کلک تو در بیان و بنان | گرچه بر یار و خضم نفع و ضرست | |
غیرت روح عیسی است این یک | خجلت چوب موسی آن دگرست | |
هرچه در زیر چرخ داناییست | راستی پرتوی از آن هنرست | |
راندهای بر جهان تو آن احکام | کز خجالت رخ زمانه ترست | |
پیش دست تو ابر چون دودست | بر طبع تو بحر چون شمرست | |
ذهن پاک تو ناطق وحی است | نوک کلک تو منشی ظفرست | |
در حصار حمایت حزمت | مرگ چون حلقه از برون درست | |
مابقی را ز خوان خود پندار | هرچه بر خوان دهر ماحضرست | |
مه و خورشید شوخ و بیشرمند | تا چرا بر سر توشان گذرست | |
جود تو آن شنیده این دیده | مه مگر کور و آفتاب کرست | |
به حقیقت بدان که مثل تو نیست | زیر گردون مگر که بر زبرست | |
آمدم با حدیث سیرت خویش | که نمودار مردمان سیرست | |
به خدایی که در دوازده برج | هفت پیکش همیشه در سفرست | |
عمل کارگاه صنعت اوست | که سواد مه و بیاض خورست | |
به صفای صفی حق آدم | که سر انبیا و بوالبشرست | |
به دعایی که کرد نوح نجی | که در آفاق از آن هنوز اثرست | |
به رضای خلیل ابراهیم | که به تسلیم در جهان سمرست | |
حق داود و لطف نعمت او | که ترا در بهشت منتظرست | |
به نماز و نیاز یعقوبی | در غم یوسفی کش او پسرست | |
به کف موسی کلیم کریم | به دم عیسیی که زندهگرست | |
به سر مصطفی شریف قریش | که ز جمع رسل عزیرترست | |
به صفا و وفا و صدق عتیق | که ز دل جان فروش و شرع خرست | |
به دلیری و هیبت عمری | که ظهور شریعت از عمرست | |
به حیا و حیات ذوالنورین | که حقیقت ملف سورست | |
به کف و ذوالفقار مرتضوی | که به حرب اندرون چو شیر نرست | |
حرمت جبرئیل روح امین | که به عصمت جهانش زیرپرست | |
حق میکال خواجهی ملکوت | که ز کروبیان مهینهترست | |
به صدا و ندای اسرافیل | که منادی و منهی حشرست | |
به کمال و جلال عزراییل | که کمیندار جان جانورست | |
به صلوة و صیام و حج و جهاد | کاصل اسلام از این چهار درست | |
به حق کعبه و صفا و منی | حق آن رکن کش لقب حجرست | |
به کلام خدای عز و جل | که هر آیت ازو دو صد عبرست | |
حرمت روضه و قیامت و خلد | حق حصنی که نام آن سقرست | |
به عزیزی و حق نعمت تو | که زیادت ز قطرهی مطرست | |
به کریمی و لطف و رحمت حق | که گنهکار را امیدورست | |
که مرا در وفای خدمت تو | نه به شب خواب و نه به روز خورست | |
چمن بوستان نعت ترا | خاطرم آن درخت بارورست | |
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا | دایمش بیخ و شاخ و برگ و برست | |
آنچه گفتند حاسدان به غرض | به سر تو که جملگی هدرست | |
خاک نعل ستور تو بر من | بهتر از توتیای چشم سرست | |
زانکه دانم که پیش همت تو | آفرینش به جمله بیخطرست | |
سبب خدمت تو از دل پاک | جان من بسته بر میان کمرست | |
پس اگر ز اعتماد در مستی | حالتی اوفتاد کان سیرست | |
تو پسندی که رد کنی سخنم | چون منی را به چون تویی نظرست | |
چکنم بازگیرم از تو مدیح | بنده را آخر این قدر بصرست | |
چه حدیث است از تو برگردم | الله الله دو قول مختصرست | |
چون به عالم تویی مرا مقصود | از در تو بگو دگر گذرست | |
پس بگویند بنده را حاشاک | مردکی ریش گاو کون خرست | |
ای جوادی که خاک پایت را | بوسه ده گشته هرکه تاجورست | |
عفو فرمای گر مثل گنهم | خون شپیر و کشتن شپرست |