انوری (قصاید)/ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت) از انوری |
' |
ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت | که جهان زیر نگین ملک آرام گرفت | |
خسرو اعظم دارای عجم وراث جم | که ازو رسم جم و ملک عجم نام گرفت | |
سایهی یزدان کز تابش خورشید سپهر | دامن بیعت او دامن هر کام گرفت | |
آنکه در معرکها ملک به شمشیر ستد | وانکه بر منهزمان راه به انعام گرفت | |
لمعهی خنجرش از صبح ظفر شعله کشید | همه میدان فلک خنجر بهرام گرفت | |
ساقی همتش از جام کرم جرعه بریخت | آز دستارکشان راه در و بام گرفت | |
حرم کعبهی ملکش چو بنا کرد قضا | شیر لبیک زد آهوبره احرام گرفت | |
داغ فرمانش چو تفسیده شد آرایش تن | نسخهی اول ازو شانهی ایام گرفت | |
نامش از سکه چو بر آینهی چرخ افتاد | حرف حرفش همه در چهرهی اجرام گرفت | |
برق در خاره نهان گشت جز آن چاره ندید | چون به کف تیغ زراندود و لب جام گرفت | |
کورهی دوزخ مرگ آتش از آن تیغ ستد | کوزهی جنت جان مایه از آن جام گرفت | |
ای سکندر اثری کانچه سکندر بگشاد | کارفرمای نفاذت بدو پیغام گرفت | |
هرچه ناکردهی عزم تو، قضا فسخ شمرد | هرچه ناپختهی حزم تو، قدر خام گرفت | |
بارهی عدل تو یک لایه همی شد که جهان | گرگ را در رمه از جملهی اغنام گرفت | |
جامهی جنگ تو یک دور همی گشت که خصم | نطفه را در رحم از جملهی ایتام گرفت | |
حرف تیغ تو الفوار کجا کرد قیام | که نه در عرصه الف خفتگی لام گرفت | |
بر که بگشاد سنان تو به یک طعنه زبان | که نه در سکنه زبانش همه در کام گرفت | |
صبح ملکی که نه در مشرق حزم تو دمید | تا برآمد چو شفق پس روی شام گرفت | |
تا جنین کسوت حفط تو نپوشید نخست | کی تقاضای وجع دامن ارحام گرفت | |
بس جنین خنصر چپ عقد ایادیت گذاشت | به لب از بهر مکیدن سر ابهام گرفت | |
ای عجب داعی احسانت عطا وام نداد | شکر احسانت جهان چون همه در وام گرفت | |
هرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشت | همه را داعیهی بر تو در دام گرفت | |
دست خصمت به سخا زان نشود باز که بخل | دستهاشان به رحم در همه در خام گرفت | |
همه زین سوی سراپردهی تایید تواند | هرچه زانسوی فلک لشکر اوهام گرفت | |
تا ظفریافتگان منهزمان را گویند | که سرخویش فلانی چه به هنگام گرفت | |
عام بادا ظفرت برهمه کس در همه وقت | که ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفت | |
خیز و با چشم چو بادام به بستان می خواه | که همه ساحت بستان گل بادام گرفت |