انوری (قصاید)/مرحبا موکب خاتون اجل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (مرحبا موکب خاتون اجل) از انوری |
' |
مرحبا موکب خاتون اجل | عصمةالدین شرف داد و دول | |
آنکه بردست نهایت به ابد | وانکه بردست بدایت به ازل | |
آن به جاه و به هنر به ز فلک | وان به قدر و به شرف بر ز زحل | |
با وفاقش الم دهر شفا | با خلافش اسد چرخ حمل | |
ای به اجناس هنر گشته سمر | وی به انواع شرف گشته مثل | |
دهر نتواندت آورد نظیر | چرخ نتواندت آورد بدل | |
چرخ با جود تو ایمن ز نیاز | دهر با عدل تو خالی ز خلل | |
نقش کلکت همه در منظوم | در نطقت همه وحی منزل | |
با کمال تو فلک یک نقطه است | با وقار تو زمین یک خردل | |
دست عدل تو اگر قصد کند | دور دارد ز جهان دست اجل | |
از خداوندان برتر ز تو نیست | جز خداوند جهان عزوجل | |
ای مه از گوهر آدم به شرف | وی بر از گنبد اعظم به محل | |
تیغ مریخ کند قهر تو کند | مشکل چرخ کند کلک تو حل | |
بنده هرچند به خدمت نرسد | متهم نیست به تقصیر و کسل | |
اندرین سال که بگذشت برو | آن رسیده است که زان لاتسال | |
بندها داشته بیهیچ گناه | عزلها یافته بیهیچ عمل | |
آن همه مغز چو تجویف دماغ | وین همه پوست چو ترکیب بصل | |
قرب ماهی نبود بیش هنوز | تا برستست از آن ویل و وجل | |
تا به اول نرسد هیچ آخر | تا چو آخر نبود هیچ اول | |
باد بیاول و آخر همه عمر | شب و روزت چو شب و روز امل | |
نوش در کام حسود تو شرنگ | زهر در کام مطیع تو عسل | |
پای دور فلک و دست قضا | لنگ در تربیت خصمت و شل |