انوری (قصاید)/مبارک باد و میمون باد و خرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (مبارک باد و میمون باد و خرم) از انوری |
' |
مبارک باد و میمون باد و خرم | همایون خلعت سلطان عالم | |
بلی خود خلعت سلطان بهرحال | مبارک باشد و میمون و خرم | |
ترا بیرون ز تشریف شهنشاه | که حد و قدر آن کاریست معظم | |
نیارد داد گردون هیچ دولت | که نه قدرش بود از قدر تو کم | |
ایا در امر تو تعجیل مضمر | و یا در نهی تو تاخیر مدغم | |
مقدم عهد و در دولت مخر | مخر عهد و در فرمان مقدم | |
فلک را قدر تو والا ذعالی | جهان را حزم تو بنیاد محکم | |
کند امن تو آب فتنه تیره | کند سهم تو سور زهره ماتم | |
زمین تاب عنان تو ندارد | چه جای این حدیثست آسمان هم | |
ستم تا پای عدلت در میان بست | نهادست از تحیر دست بر هم | |
کفت را خواستم گفتن زهی ابر | دلت را خواستم گفتن زهی یم | |
قضا گفتا معاذالله مگو این | که ما را اندرین حکمیست ملزم | |
دلش را گفتهام عقل مجرد | کفش را گفتهام جود مجسم | |
به قدرت آسمانی زان زمین شد | تصرفهای کلکت را مسلم | |
ز کلک بیقرار تست گویی | قرار ملک سطان معظم | |
نباشد منتظم بیکلک تو ملک | حدیث رستمست و رخش رستم | |
به کلک و رای در ملک آن کنی تو | که در عمر آن نکردست از کف و دم | |
به اعجاز عصا موسی عمران | به ایجاب دعا عیسی مریم | |
چه اندر صدر تو دیوان طغری | چه اندر دست دیوان خاتم جم | |
تویی کز فتح باب دست تو هست | همیشه خشکسال آز را نم | |
جراحتهای آسیب فلک را | ز داروخانهی خلق تو مرهم | |
همه اسلام رادر راحت و رنج | همه آفاق را در شادی و غم | |
برد یمن از یمینت نوک خامه | دهد یسر از یسارت نقش خاتم | |
چو تو در دور آدم کس ندیدست | کریم ابن کریمی تا به آدم | |
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی | بنیآدم به کرمنا مکرم | |
بیانم هست از وصف تو عاجز | زبانم هست در نعت تو ابکم | |
سخن کوتاه شد گر راست خواهی | تویی مانند تو والله اعلم | |
الا تا از خم گردون برون نیست | نه صبح اشهب و نه شام ادهم | |
مبادا صبح تایید ترا شام | مبادا پشت اقبال ترا خم | |
ابد با مدت عمرت هم آواز | چو از روی تناسب زیر با بم | |
کمینه پاسبانت بخت بیدار | فروتر بارگاهت چرخ اعظم |