انوری (قصاید)/عرصهی مملکت غور چه نامحدودست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (عرصهی مملکت غور چه نامحدودست) از انوری |
' |
عرصهی مملکت غور چه نامحدودست | که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست | |
رونق ملک سلیمان پیمبر دارد | عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست | |
چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت | آری آن دولت را منتظمی معهودست | |
ای برادر سختی راست بخواهم گفتن | راستی بهتر تا فاستقم اندر هودست | |
عقل داند که مهیا به وجود دو کسست | هرچه از نظم وز ترتیب درو موجودست | |
از یکی بازوی اسلام همه ساله قوی | وز دگر طالع دولت ابدا مسعودست | |
گوهر تیغ ظفرپیشهی این از فتح است | هیات دست گهر گستر آن از جودست | |
مردی و مردمی از هر دو چنان منتشرست | چکه شعاع از مه و رنگ از گل و بوی از عودست | |
فضلهی مجلس ایشان چو به یغما دادند | گفت رضوان بر ما چیست همین موعودست | |
هرچه در ملک جهانست چه ظاهر چه خفی | همه در نسبت این هر دو نظر مردودست | |
تیغشان گر افق صبح شود غوطه خورد | در زمین ظل زمین اینک ابدا ممدودست | |
خصم دولت را چون عود سیه سوختهاند | کار دولت چه عجب ساخته گر چون عودست | |
بر تمامی حسد حاسد اگر بیند کس | چرخ را این به بقا آن به علو محسودست | |
نیست القصه کمالی که نه حاصل دارند | جز قدم زانکه قدیمی صفت معبودست | |
با خرد گفتم کای غایت و مقصود جهان | نیست چیزی که به نزدیک تو آن مفقودست | |
کیستند این دو خداوند به تعیین بنمای | که فلان غایت این شعر و فلان مقصودست | |
گفت از این هر دو یکی جز که شهابالدین نیست | گفتم آن دیگر گفتا حسن محمودست | |
گفتم اغلوطه مده این چه دویی باشد گفت | دویی عقل که هم شاهد و هم مشهودست | |
دیرمان ای به کمالی که در آغاز وجود | بر وجود چو تویی راه دویی مسدودست | |
ملکی از حصر برون بادت و عمری از حد | گرچه در عالم محصور بقا محدودست | |
خالی از ورد ثنای تو مبادا سخنی | تا قلم را چو زبان ورد سخن مورودست |