انوری (قصاید)/صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست) از انوری |
' |
صدری که ازو دولت و دین جفت ثباتست | آن خواجهی شرعست که سلطان قضاتست | |
آن عقل مجرد که وجود به کمالش | هم قاعده جنبش وهم اصل ثباتست | |
از نسبت او دولت ودین هر دو حمیدند | این دانم وآن ذات که داند که چه ذاتست | |
اوصافت بزرگیش چه اصلی و چه مالیست | کان را همه اوصاف فلک فرع و زکاتست | |
گردون ز کفایت به کف آورد رکابش | آری چکند کسب شرف کار کفاتست | |
طوفان حوادث اگرآفاق بگیرد | بر سدهی او باش که جودی نجاتست | |
ای آنکه جهت پایهی جاه تو نیابد | ذات تو جهانیست که بیرون ز جهاتست | |
ای قبله احرار جهان خدمت میمونت | در ذمت احرار چو صوم است و صلوتست | |
تو کعبهی آمالی و ز قافلهی شکر | هر جا که رود ذکر تو گویی عرفاتست | |
گر دست به شطرنج خلاف تو برد چرخ | در بازی اول قدرش گوید ماتست | |
در خدمت میمون تو گو راه وفا رو | آنرا که ز سیلی قدر بیم وفاتست | |
ای کلک گهربار تو موصوف به وصفی | کان معجزهی جملهی اوصاف وصفاتست | |
آتش که بر او آب شود چیره بمیرد | وین حکم نه حکمیست که محتاج ثقاتست | |
کلک تو شهابیست که هرگزبنمیرد | گرچه فلکش دجله و نیلست وفراتست | |
فرخنده قدوم تو که کمتر اثری زو | تمکین ولاتست و مراعات رعاتست | |
اقبال جناب تو مرا نشو و نما داد | ابرست قدوم تو و اقبال نباتست | |
من بنده چنان کوفتهی حادثه بودم | گفتی که عظامم زلگدکوب رفاتست | |
بوسیدن دست تو درآورد به من جان | در قلزم دست تو مگر آب حیاتست | |
تا مقطع دوران فلک را به جهان در | هر روز به توقیع دگرگونه براتست | |
بادا به مراد تو چه تقدیر و چه دوران | تا بر اثر نعش فلک دور بناتست | |
این خدمت منظوم که در جلوهی انشاد | دوشیزهی شیرین حرکات و سکناتست | |
زان راوی خوشخوان نرسانید به خدمت | کز شعر غرض شعر نه آواز رواتست |