انوری (غزلیات)/بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی) از انوری |
' |
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی | بس راحتی ندارم باری ز زندگانی | |
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی | وی یار ناموافق آخر تو با که مانی | |
جانی خراب کردم در آرزوی رویت | روزم سیاه کردی دردا که میندانی | |
گفتی ز رفتن آمد آنکه بدی برویت | بایست طیرهرویی رو جان که ننگ جانی | |
عمری به باد دادم اندر پی وصالت | تا خود چهگونه باشد احوال این جهانی |