انوری (غزلیات)/باز دوش آن صنم بادهفروش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (باز دوش آن صنم بادهفروش) از انوری |
' |
باز دوش آن صنم بادهفروش | شهری از ولوله آورد به جوش | |
صبحدم بود که میشد به وثاق | چون پرندوش نه بیهش نه به هوش | |
دست برکرده به شوخی از جیب | چادر افکنده ز شنگی بر دوش | |
دامن از خواب کشان در نرگس | دام دلها زده از مرزنگوش | |
لالهاش از آتش می پروین پاش | زهرهاش از باد سحر سنبلپوش | |
پیشکارش قدح باده به دست | او یکی چنگ خوش اندر آغوش | |
راهوی کرده بعمدا پرده | تا بود پرده درو پرده نیوش | |
طلع الصبح علی اسعد فال | آن کش فتنهکش آفتکوش | |
بم سه تا در عمل آورده چنانک | میر عالم نشنیدست به گوش | |
قول این صوت چنان مطرب او | وای اگر شهر برآشفتی دوش | |
ای بسا شربت خون کز غم اوی | دوش گشتست بر آوازش نوش | |
روستایی بچهای شهر بسوخت | کس در این فتنه نباشد خاموش | |
گر شبی دیگر از این جنس کند | درگه میر خراسان و خروش |