امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/گویند که، در عرب، جوانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی) (گویند که، در عرب، جوانی) از امیر خسرو دهلوی |
' |
گویند که، در عرب، جوانی | بودست ز نسبت شبانی | |
بختش چو به اوج رهبری داشت | همت به فلک برابری داشت | |
زان پیشه کز اصل کار بودش | اقبال رهی دگر نمودش | |
زان شیردلی که داشت با خویش | آلوده نشد به چربی میش | |
رفتی پدرش چو مستمندان | دنبال چرای گوسپندان | |
او سبق امید کرده پر کار | در درس ادب شدی به تکرار | |
چون حرف قلم درست کردی | دامن به سلاح چست کردی | |
تا یافت از آن هنر پرستی | در هر دو هنر تمام دستی | |
روزی پدرش به پرده در گفت: | کای جان تو گشته با خرد جفت | |
نو شد چو شکوفهی جوانی | از جفت گریز نیست دانی | |
گر فرمایی ز همسری چند | خواهیم بتی، سزای پیوند؟ | |
گفتا که: چو کردنی است کاری | جفت از نسب خلیفه باری | |
گفتش پدر: ای سلیم خود رای | ز اندازهی خود برون منه پای | |
گیرم که دهندت آنچه دل خواست | بی خواسته، کار چون شود راست؟ | |
نقد سری و سواریت کو؟ | و اسباب عروس داریت کو؟ | |
آورد جوان دولت اندیش | شمشیر و قلم نهاد در پیش | |
گفت: ار سبب دگر ندارم | این هر دو، نه بس کلید کارم؟؟ | |
گویند به همت آن جوان مرد | شد برتر از انک آروز کرد | |
دولت چو برو فگند سایه | شد محتشمی بلند پایه |