اسیر/شعله رمیده
شب و هوس | شعله رمیده از فروغ فرخزاد |
رمیده |
اسیر |
میبندم این دو چشم پرآتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
میبندم این دو چشم پرآتش را
تا بگذرم ز وادی رسوائی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو میکنم به خلوت و تنهائی
ای رهروان خسته چه میجوئید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده میدوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با نالههای شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریبائی
مستانه سرگذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبائی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه میبندی؟
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهوده میخندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعلههای حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
میبندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بیتابی
دمساز باش با غم او، دمساز
|