اسیر/بوسه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
اسیر | بوسه از فروغ فرخزاد |
ناآشنا |
اسیر |
در دو چشمش گناه میخندید
بر رخش نور ماه میخندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعلهای بی پناه میخندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت:
باید از عشق حاصلی برداشت
سایهای روی سایهای خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونهای لغزید
بوسه ئی شعله زد میان دو لب
|