خاقانی (غزلیات)/خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
' | خاقانی (غزلیات) (خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری) از خاقانی |
' |
خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم پردهی روی تو شدم پردهی من چرا دری وصل تو را به جان و دل میخرم و نمیدهی بیش مکن مضایقه زانکه رسید مشتری گه به زبان مادگان عشوهی خوش همی دهی گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری عشق تو را نواله شد گاه دل و گهی جگر لاغر از آن نمیشود چون برهی دو مادری کیسه هنوز فربه است از تو از آن قوی دلم چاره چه خاقنی اگر کیسه رسد به لاغری گرچه به موضع لبت مفتعلن دوباره شد بحر ز قاعده نشد تا تو بهانه ناوری