خاقانی (غزلیات)/دل بستهی زلف تو شد از من چه نویسد
' | خاقانی (غزلیات) (دل بستهی زلف تو شد از من چه نویسد) از خاقانی |
' |
دل بستهی زلف تو شد از من چه نویسد جان ساکن فردوس شد از من چه نویسد جانی که تو را یافت به قالب چه نشیند مرغی که تو را شد ز نشیمن چه نویسد سرمایه توئی، چون تو شدی، دل که و دین چه چون روز بشد دیده ز روزن چه نویسد آن دل که بماند از تو و وصل تو چه باشد ساغر که شکست از می روشن چه نویسد پیمود نیارم به نفس خرمن اندوه با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد گفتم که کشم پای به دامن در هیهات پایی که به دام است ز دامن چه نویسد من مست تو آنگه خرد این خود چه حدیث است یا من ز خرد یا خرد از من چه نویسد ای تر سخن چرب زبان ز آتش عشقت من آب شدم آب ز روغن چه نویسد نامه ننویسد به تو خاقانی و عذر است کز تو به تو نتوان گله کردن، چه نویسد