خاقانی (غزلیات)/دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد
' | خاقانی (غزلیات) (دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد) از خاقانی |
' |
دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد عقل کو غاشیهی عشق تو بر دوش گرفت گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد سر فرو نارد تا افسر سلطان نبرد گرچه هستند به فردوس بسی خاتونان تا تو را بیند رضوان غم ایشان نبرد در میان دل و دین حاصل عشاق تو چیست که چو حکم تو درآید ز میان آن نبرد آهوی غمزهی تو دم نزند تا به فریب مهرهی صابری از بازوی شیران نبرد اشک آن طایفه طوفان دگر گشت ولیک عشق نوح است که اندیشهی طوفان نبرد هر خسی وصل تو نایافته گر لاف زند با تو زان لاف زدن گوی ز میدان نبرد غول بر خویشتن از خضر نهد نام چه سود که خدایش به سرچشمهی حیوان نبرد نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب خاصهی خلوت شه طاعت دربان نبرد تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد جمعی از قهر قضا فرقت ما میخواهند هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد جان خاقانی کز ملک وصالت شاد است به جوی پاک همه ملکت خاقان نبرد