اوحدی مراغهای (غزلیات)/عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۵ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده) از اوحدی مراغهای |
' |
عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده از خاک در گذشته، افلاک در نوشته یک باره روح گشته، تن را طلاق داده چون عاشقان جانی،در حال زندگانی هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده آفاق را سترده، انفس مگس شمرده رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده از جملگان بریده، در وحدت ایستاده چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی پس نام او نوشته بر روی لوح ساده خود را شمرده با او چون صفر در عددها او را بدیدهی در خود چون می ز جام باده دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده