محتشم کاشانی (غزلیات)/گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید) از محتشم کاشانی |
' |
گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید ور از خوی بدش گویم سخن به جنگ آید به پردازم به تیر از دل کشیدن کو برآرد پر ز بس کز شست او بر دل خدنگ بیدرنگ آید رخ از می ارغوانی کرد و بیرون رفت از مجلس به این رنگ از بر ما رفت تا دیگر چه رنگ آید ز آه گریه آلودم خط ز نگاریش سر زد چو نم گیرد هوا ناچار بر آئینهی زنگ آید چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید حذر کن گزندم زین نخستین ای رقیب از دل که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید نگویم قصهی دلتنگی خود محتشم با او که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید