محتشم کاشانی (غزلیات)/فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت) از محتشم کاشانی |
' |
فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود به خنده گفت که فکر رخ حبیب و برفت چو گفتمش که مرا کی ز ذوق خواهد کشت نوید آمدنت گفت عنقریب و برفت رقیب خواست که از پا درآردم او نیز مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت نشست برتنم از تاب تب عرق چندان که دست شست ز درمان من طبیب و برفت ز دست محتشم آن گل کشد دامن وصل گذاشت خواری هجران به عندلیب و برفت