محتشم کاشانی (غزلیات)/شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را) از محتشم کاشانی |
' |
شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین در گذرانم از ثریا پایهی دار خویش را در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم شعلهی آتشی کنم لوح مزار خویش را ای همه دم ز عشوهات ناوک غمزه در کمان بهر خدا نوازشی سینهی فکار خویش را گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را محتشم از تو جذبهای میطلبم که آوری بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را