محتشم کاشانی (غزلیات)/با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس) از محتشم کاشانی |
' |
با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس | دلبری را تا که در عالم نمیماند به کس | |
کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز | از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس | |
یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی | آن غلط تمییز اگر بشناختی عشق از هوس | |
نیست امشب محمل لیلی روان یا کردهاند | بهر سرگردانی مجنون زبان بند جرس | |
خون دل کز سینه تال میزد از دست تو جوش | عاقبت راه تردد بست بر پیک نفس | |
صد جهان جان خواهم از بهر بلا گردانیت | چون به حشر آئی دو عالم دادخواهداز پیش و پس | |
مرغ طبعم را مکن آزار کو را دادهاند | آشیان آنجا که ایمن نیست سیمرغ از مگس | |
من گل آن آتشین با غم که در پیرامنش | برق عالم سوز دارد صد خطر از خار و خس | |
محتشم را یک نظر باقیست در چشم و لبت | یک نگه دارد تمنا یک سخن دارد هوس |