محتشم کاشانی (غزلیات)/ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود) از محتشم کاشانی |
' |
ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود | هزار پیک نظر در قفای آن بدود | |
به غیرتم ز نگاه کشیدهی تو که دید | خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود | |
خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور | نجسته تا پروسوفار در نشان بدود | |
من و تغافل چشمی که سردهد چو نگاه | ز تیزی مژه در ریشههای جان بدود | |
ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را | نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود | |
فتاده نقد دلی در میان صد دل بر | به عشوه گوی که بردارد از میان بدود | |
ز بیم خشگ بماند اگر دود صد بار | شکایت از ته دل تا سر زبان بدود | |
ز برق آه من امشب ستاره نزدیکست | که آب گردد و بر روی آسمان بدود | |
دعای دیر اثر پیک آه میطلبد | که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود | |
سمند ناز چو رانی گذر به محتشم آر | که در رکاب به این پای ناروان بدود |