سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)/ببین تا یک انگشت از چند بند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) (ببین تا یک انگشت از چند بند) از سعدی |
' |
ببین تا یک انگشت از چند بند | به صنع الهی به هم درفگند | |
پس آشفتگی باشد و ابلهی | که انگشت بر حرف صنعش نهی | |
تأمل کن از بهر رفتار مرد | که چند استخوان پی زد و وصل کرد | |
که بی گردش کعب و زانو و پای | نشاید قدم بر گرفتن ز جای | |
ازان سجده بر آدمی سخت نیست | که در صلب او مهره یک لخت نیست | |
دو صد مهره در یکدگر ساختهست | که گل مهرهای چون تو پرداختهست | |
رگت بر تن است ای پسندیده خوی | زمینی در او سیصد و شصت جوی | |
بصر در سر و فکر و رای و تمیز | جوارح به دل، دل به دانش عزیز | |
بهایم به روی اندر افتاده خوار | تو همچون الف بر قدمها سوار | |
نگون کرده ایشان سر از بهر خور | تو آری به عزت خورش پیش سر | |
نزیبد تو را با چنین سروری | که سر جز به طاعت فرود آوری | |
به انعام خود دانه دادت نه کاه | نکردت چو انعام سر در گیاه | |
ولیکن بدین صورت دلپذیر | فرفته مشو، سیرت خوب گیر | |
ره راست باید نه بالای راست | که کافر هم از روی صورت چو ماست | |
خردمند طبعان منت شناس | بدوزند نعمت به میخ سپاس |