سعدی (باب دوم در احسان)/به ره در یکی پیشم آمد جوان

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۴۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (باب دوم در احسان) (به ره در یکی پیشم آمد جوان)
از سعدی
'


به ره در یکی پیشم آمد جوان بتگ در پیش گوسفندی دوان بدو گفتم این ریسمان است و بند که می‌آرد اندر پیت گوسفند سبک طوق و زنجیر از او باز کرد چپ و راست پوییدن آغاز کرد هنوز از پیش تازیان می‌دوید که جو خورده بود از کف مرد وخوید چو باز آمد از عیش و بازی بجای مرا دید و گفت ای خداوند رای نه این ریسمان می‌برد با منش که احسان کمندی است در گردنش به لطفی که دیده‌ست پیل دمان نیارد همی حمله بر پیلبان بدان را نوازش کن ای نیکمرد که سگ پاس دارد چو نان تو خورد بر آن مرد کندست دندان یوز که مالد زبان بر پنیرش دو روز