درگذشت اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر بزرگ ارتشتاران - قاهره ۳ امرداد ماه ۲۵۳۹ شاهنشاهی
سوگند پادشاهی رضا شاه پهلوی | اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر | اشغال ایران به وسیله ارتش بریتانیا و شوروی |
درگذشت اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر بزرگ ارتشتاران - قاهره ۳ امرداد ماه ۲۵۳۹ شاهنشاهی
اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر در سن شصت سالگی بامداد روز یکشنبه ۳ امرداد ماه ۲۵۳۹ شاهنشاهی در بیمارستان نظامی معادی در شهر قاهره درگذشتند. انور سادات پرزیدنت مصر با کراوات سیاه در رادیو و تلویزیون این کشور با اعلام هفت روز عزای عمومی درگذشت شاهنشاه ایران را به آگاهی همگان رسانید. انور سادات از مردم مصر به سبب پشتیبانی و میهمان نوازیشان از شاهنشاه ایران سپاسگزاری کرد و آن را یکی از پرافتخارترین رویدادهای زندگی خود نامید.
روزنامه الاهرام در مقالهای دیدگاههای پزشکان مصری شاه را نوشت و دکتر مایکل دوبیکی آمریکایی را مسئول مرگ شاهنشاه ایران خواند و نوشت: «هنگام جراحی، دکتر دوبیکی با کارد جراحی لوزالمعده شاهنشاه را زخمی کرد و پس از پایان عمل جراحی دکتر دوبیکی از لولهای که بعد از عمل مایعهای زاید را بیرون میکشد استفاده نکرد و در نتیجه چرک و خون و خون آبه در شکم ماند و به آبسه شکم انجامید که سبب مرگ شاهنشاه ایران شد.»
در روز ۵ امرداد ماه آیین رسمی تشییع و خاکسپاری شاهنشاه آریامهر با شکوه هر چه تمامتر زیر سرپرستی و ریاست مستقیم انور سادات انجام پذیرفت و پیکر اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر تا بازگشت به ایران در مسجد رفاعی قاهره به امانت به خاک سپرده شد. پرزیدنت ریچارد نیکسون، کنستانتین پادشاه پیشین یونان، سفیر ایالات متحده آمریکا در مصر، سفیر آلمان غربی، سفیر فرانسه، سفیر مراکش و سفیر اسراییل در کنار پرزیدنت سادات و علیاحضرت فرح پهلوی و والاحضرتها در آیین باشکوه تشییع پیکر همایونی همراه شدند. از سفارت انگلیس در مصر کاردار سفارت فرستاده شد. آیین رسمی تشییع پیکر شاهنشاه آریامهر از کاخ عابدین آغاز شد، پیکر همایونی را بر عراده توپی که چند اسب آن را میکشیدند نهادند و با پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان تابوت را پوشاندند. کاخ عابدین کاخ رسمی رزیدنت پرزیدنت مصر است که پیشتر کاخ شاه مصر بود، همان کاخی بود که شاهنشاه آریامهر ملکه فوزیه را به همسری خود درآوردند و جشن باشکوه زناشویی همایونی در کاخ عابدین برگزار شد. در آغاز آیین رسمی خاکسپاری، سرود شاهنشاهی ایران نواخته شد. پنج کیلومتر فاصله میان کاخ عابدین و مسجد الرفاعی را علیاحضرت شهبانو و والاحضرتها و پرزیدنت سادات و دیگر مشایعت کنندگان پیاده پیمودند.
آخرین مصاحبه سپاوش بشیری با شاهنشاه آریامهر در قاهره:
سیاوش بشیری: اعلیحضرت چرا ایران را ترک فرمودند، کم نیستند کسانی که معتقدند شاهنشاه باید میماندند و مملکت را ترک نمیکردند.
شاهنشاه آریامهر:
- ماندن! نمیتوانستم دیگر نمیشد. فشاری که امریکاییها میآوردند روز به روز بیشتر میشد و دست آخر صورت تحمیل گرفت. آنها اصرار داشتند و تضمین میکردند که اگر بروم، دوری من، همه را آرام میکند و خودم هم از دور میتوانم حوادث را به چشم دیگری بنگرم. البته دیدیم، همه دیدم که چه شد؛ ولی مگر میتوانستم علیه امریکاییها بمانم. به ویژه علیه ژنرالی که مخصوص این کار فرستاده شده بود؟ و از همه شگفتی انگیزتر آن که پس از رفتن من و از میان رفتن همه منافعشان، نیز، امریکاییها دست از خصومت با من برنداشتند. در آینده خواهید دید میگویند که این من بودم که ژنرال هایزر را در نیمه راه قال گذاشتم.
سیاوش بشیری: اعلیحضرتا گفتگویی که از کنار تخت طاووس آغاز شده بود، اینک به قاهره رسیده است با تاریخی از روزهای بد. رویدادهای دردناکی این فاصله را پوشانده است. اجازه بفرمایید از تندرستی اتان بپرسم.
شاهنشاه آریامهر:
- از تب و لرز فراوان رنج میبردم. وضع سلامتیم روز به روز وخیم تر میشد. پزشکان من در مکزیک، بیماری من را اول یرقان و مالاریا و سپس سرطان تشخیص دادند. بیماری ای که به مدت شش سال به درمان آن مشغول بودم و تا حدودی تحت کنترل بود.
سیاوش بشیری: چه شد که خیال مسافرت به امریکا را مورد توجه قرار دادید؟
شاهنشاه آریامهر:
- پزشکان مکزیکی، فرانسوی و امریکایی را که برای معالجه خود فراخوانده بودم، توصیه میکردند برای یک معاینه کلی به ایالات متحده امریکا سفر کنم. زیرا، تها بیمارستانهای هوستون و نیویورک، امکانات درمانی کامل را برای معالجه بیماری من دارا بودند. با میل و رغبت به امریکا سفر نمیکردم از روزی که تهران را در ژانویه ۱۹۷۹ [۱۶ دی ماه ۲۵۳۷ شاهنشاهی] ترک کردم، دولت امریکا هیچ وقت نسبت به یک سفر احتمالی من به آن کشور تمایلی نشان نداد. اما در یک نکته امریکاییها هرگز تردیدی به جا نگذاشتند: «هر زمان که احتیاج مبرمی به درمان پزشکی داشتم و یا امنیت من در خطر باشد، میتوانم به امریکا سفر کنم.»
سیاوش بشیری: این تضمین را چه کسی به شاهنشاه داد؟
شاهنشاه آریامهر:
- این موضوع را، آخرین بار، سفیر امریکا در باهاما زمانی که دولت باهاما به گمان من به سبب فشار دولت انگلیس از تجدید ویزای اقامت ما خودداری کرد تایید کرد. به هر حال، آن روزها مایل نبودم در امریکا زندگی کنم. من از جمله کسانی نیستم که به جایی بروم که میل پذیرفتن مرا ندارند. آن زمانی که صاحب قدرت بودم، تصور میکردم که اتحاد من با غرب، بر مبنای اتحاد و اعتماد دو جانبه برقرار است. شاید این اطمینان و اعتماد اشتباه بود. در ماه اکتبر، من بیمارتر از آن بودم که بیش از این از عزیمت به آنجا خودداری کنم، مشاوران من، مقدمات سفر را فراهم کردند و در ۲۲ اکتبر به سوی فرودگاه شهر مکزیک به راه افتادم. سفیر کبیر امریکا در مکزیکو سیتی نزدیک هواپیما ایستاده بود تا مدارک مورد لزوم را برای ورود به آمریکا آماده کند. او به احتمال، شاهنشاهی را که وسایل ارتباط جمعی، وی را متجاوز به حقوق بشر شناسانده بودند، با چنین چهره رنجوری پیش خود تصور نمیکرد. من تا سر حد مرگ بیمار بودم.
سیاوش بشیری: و این تاریخ چیزی است نزدیک به ۹ ماه پس از خروج شاهنشاه از ایران
شاهنشاه آریامهر:
- بلی، نه ماه از روزی که ایران را ترک کرده بودم، گذشته بود. ماههای درد، ماههای تکان دهنده، ماههای تردید و پر از ابهام. قلب من از شنیدن اخبار اوضاع کشورم خون بود. هر روز خبرهای قتل، خونریزی، کشتار دستجمعی و مرگ دوستان و انسانهای بی گناه به من میرسید. هیچ حرفی از جانب مدعیان امریکایی حقوق بشر شنیده نمیشد. مثل اینکه تمام تلاش آنها بر این بود تا رژیم به گمان آنها مستبد مرا از بین ببرند. این یک تجربه تلخ بود و به خود میگفتم که ایالات متحده و به طور کلی تمام کشورهای غربی معیارهای متضاد و دوگانهای برای اخلاق و روابط بینالمللی به کار میگیرند. در پیرامون این مسایل در نخستین روزهای اقامتم در اسوان با پرزیدنت سادات گفتگو میکردیم. اما ماجراهای پی در پی و رویدادهای ماههای اول اقامتم در مصر و بعدها مراکش به من فرصت کمی داد تا به تحلیل اساسی بپردازم.
سیاوش بشیری: اعلیحضرت، چنانچه اجازه فرمایند، این گفتگو را بر حسب تداوم زمانی پس از خروج شاهنشاه از ایران انجام دهیم و با این پرسش که تردیدهای امریکا برای پذیرفتن یا نپذیرفتن مقدم همایونی به ایلات متحده از کی آغاز شد.
شاهنشاه آریامهر:
- در اول، میل داشتم، پس از ترک ایران به امریکا سفر کنم، لیکن در حین اقامتم در مراکش از طریق دوستان امریکاییم که با دولت روابطی داشتند و از جانب برخی از اطرافیان دولت کارتر خبرهایی به من میرسید، این خبرها اگر چه دوستانه، اما بسیار محتاطانه بود. مثل این که اکنون هیچ زمان مناسبی برای آمدن شما نیست، شاید بهتر باشد، بعد بیایید، بهتر است، کمی صبر کنید. نزدیک به یک ماه گزارشهایی که به من میرسید گرم و دوستانه بود. اما من دیگر قصد مسافرت به امریکا را نداشتم. چگونه میتوانستم به کشوری بروم که در سقوط من دخالت مستقیم داشت؟
سیاوش بشیری: شاهنشاه با چنین صراحتی از نقش امریکا در ویرانی ایران سخن به میان میآورند؟
شاهنشاه آریامهر:
- بیش از پیش این اعتقاد در من پیدا شده بود که امریکا حقیقتا نقش بسیار بزرگی را در سقوط من ایفا کرده است. این افکار در هفتهها و ماههای اقامت من در باهاما تایید شد.
سیاوش بشیری: چگونه و چه شد که شاهنشاه به باهاما رفتند؟
شاهنشاه آریامهر:
- من به باهاما رفتم زیرا فکر میکردم، میتوانم استراحت کوتاهی داشته باشم، بی آنکه مزاحم دوستان خود پرزیدنت سادات و سلطان حسن دوم باشم. هر چند که تصمیم من برای ترک مراکش و رفتن با باهاما کاملا غیر مترقبه بود، اما فکر میکردم مسافرت راحتی خواهم داشت. به فرودگاه ناسائو که رسیدم متوجه شدم به دستور دوستم نلسون راکفلر، همه چیز به خوبی ترتیب داده شده است. با نمایندگان دولت باهاما برخورد خوبی داشتیم. اقامت در باهاما دوران راحتی نبود، بیشتر ساعات من صرف شنیدن اخبار جانگداز رادیو تهران میشد. دادگاه انقلابی مشغول به کار بود. هر روز اخبار وحشتناکی از کشورم به من میرسید. هفتههای بدی را پشت سر گذاشتیم. در این ایام رابطه من با امریکا بسیار کم بود. شوارتز سفیر امریکا در آخرین دقایق اقامت من در باهاما یک بار تلفن کرد. لیکن مشاوران من، به طور مرتب با دیگر کارمندان سفارت امریکا در تماس بودند. از منابع خاصی آگاه شدم که خانواده من میتوانند به امریکا بروند و هر زمانی که شخصا مایل باشم برای درمان پزشکی، میتوانم به امریکا سفر کنم. به طور کلی نشانههایی از عدم خشنودی واشنگتن از حضور من در باهاما دیده میشد. بی شبهه، این موضوع تاثیر فراوانی بر روی دولت باهاما میگذاشت. روابط ما با آنها، بسیار محترمانه و هم چنین محتاطانه بود. سه هفته پیش از پایان تاریخ ویزای اقامت ما، مشاوران من درخواست تجدید آن را کردند. مسئولان امر پاسخ دادند تا یک هفته دیگر ویزای خود را دریافت خواهیم کرد. اما ده روز پیش از زمان انقضای ویزای قبلی، مطلع شدیم که ویزای اقامت ما تجدید نخواهد شد. فرصت زیادی نداشتیم و مسئولان هم هرگز دلیلی برای این کار خود ارائه نکردند. نظر من در مورد تغییر روش آنها چنین بود. از خود میپرسیدم چه دلیلی وجود داشت تا از ما خواسته شود که باهاما را ترک کنیم؟ هنوز بریتانیا نفوذ فراوانی در مستعمره قدیم خود دارد و این نفوذ در همه مستعمرات بریتانیا وجود دارد. بریتانیا هر وقت میل داشت، میتواند نخ عروسکهای خود را برای بازی جدیدی بکشد. در این گفتگوها، نظرات خود را پیرامون هدفهای سیاسی انگلستان ابراز کردهام و تاکنون هیچ تغییری در سیاست آنها ملاحظه نکردهام. روش امریکاییها در مقابل من بسیار محتاطانه و سرد بود، در حالی که بریتانیا همیشه روشی کینه توزانه در مقابل من داشت و به همین سبب نخست وزیر باهاما مایل به خارج شدن من از باهاما بود.
سیاوش بشیری: و به این ترتیب عازم مکزیک شدید؟
شاهنشاه آریامهر:
- دو روز پیش از عزیمت ما از باهاما، یکی از کارمندان عالی رتبه اداره مسایل خارجی، با مشاور من، مارک مورس، پیش من آمدند. وی مایل بود بداند که آیا تمایلی به اقامت در باهاما دارم یا نه؟ این گونه دو رویی و سیاست مزورانه را من بارها خارج از ایران تجربه کردم، زیرا هرگز ندانستم که امریکاییها چگونه سیاستی را دنبال میکنند و تا چه حد قابل اطمینان هستند. حال چه میباید کرد؟ این مهمترین سوالی بود که برای من مطرح بود. مکزیک در راس کشورهایی قرار داشت که من به عنوان محل اقامت ترجیح میدادم. با شتاب تلاش برای پیداکردن محل مطمئنی در مکزیک شروع شد. هنری کسینجر با لوپز پرتیو رییس جمهوری مکزیک گفتگو کرد. دو روز قبل از این که ویزای ما در باهاما پایان یابد، دعوتنامه مکزیک رسید. در دهم ژوئن ۱۹۷۹ به طرف مکزیک پرواز کردیم و با عدهای همراهانم به کوئرناواکا رفتیم. پرزیدنت لوپز پرتیو دستورهای لازم را برای امنیت ما داده بود. حال من در این زمان نسبتا خوب بود. با پرزیدنت لوپزپرتیو تلفنی گفتگوهای بسیار دوستانه و محترمانه داشتیم. اکنون فرصت آن را داشتم تا به سیاست بین المللی و رابطه آن با رویدادهای ایران فکر کنم و دنیای آزاد را متوجه دگرگونیهای کشور سازم.[۱]
سیاوش بشیری: و کتاب پاسخ به تاریخ محصول این زمان است.
شاهنشاه آریامهر:
- شانزدهم سپتامبر ۱۹۷۹ در مکزیک کتاب « پاسخ به تاریخ » پایان یافت.
سیاوش بشیری: اجازه بفرمایید، بار دیگر به فرودگاه نیومکزیکو برگردیم. در لحظهای که عازم آمریکا بودید.
شاهنشاه آریامهر:
- مکزیک را برای درمان به سوی نیویورک پشت سر گذاشتیم. من خسته بودم، تب شدیدی داشتم. همه چیز نامطمئن بود. هواپیما در گوشه خلوتی از فرودگاه نیویورک، دور از رفت و آمد مسافران عادی فرود آمد. احتیاطات امنیتی بسیار شدیدی پیش بینی شده بود. از عدم حضور خبرنگاران بسیار خوشخال بودم. سوار شدیم و به طرف بیمارستان به راه افتادیم. گروه پزشکانی که مرا معاینه و مراقبت میکردند، زیر نظر بنجامین کن انجام وظیفه میکردند. وی قبلا هم مرا در مکزیک معاینه کرده بود و سبب مسافرتم به نیویورک هم، او بود. صبح روز بعد، به معاینات کلی از من پرداختند، و تقریبا بیست و چهار ساعت بعد تحت عمل جراحی قرار گرفتم. پس از عمل جراحی یک بیانیه در پیرامون وضع سلامتی خود منتشر کردم. در این بیانیه متذکر شدم که در شش سال گذشته به سرطان غدد لنفاوی مبتلا و تحت درمان بودهام، لیکن به خاطر منافع کشورم، این بیماری را پنهان نگاه داشتهام.
سیاوش بشیری: آیا در زمان اقامت اعلیحضرت در بیمارستان مقامات امریکایی تماسی با شاهنشاه داشتند؟ مثلا کارتر
شاهنشاه آریامهر:
- نه تنها از پرزیدنت کارتر، حتی از اطرافیان وی هم پیامی دریافت نکردم. از طرف افراد عادی امریکایی نامهها، تلگرافها و تلفنهای بی شماری در بیمارستان دریافت داشتم که برای من آرزوی سلامتی و تندرستی کرده بودند. برخی هم پیشنهاد کمک به من میکردند. به یاد دارم، مردی به من نوشته بود که صاحب کلبهای در نزدیکی دریاست و من میتوانم در آنجا زندگی راحتی داشته باشم. این ابراز احساسات صمیمانه از طرف آمریکاییها نسبت به من، سبب شادمانی و گاهی هم تعجب میشد. به هر حال مغایرت زیادی با رفتار وسایل ارتباط جمعی و متاسفانه سیاست دولت آمریکا داشت. گاهی به تماشای تلویزیون مشغول میشدم و با تعجب میدیدم، با چه جدیتی خبرنگاران با مخالفان من در جلوی بیمارستان گفتگو میکنند، اما مانند همیشه هیچ گونه صحبتی از طرفداران من نبود. اتفاقی که اطرافیان مرا بسیار خوشحال کرد، این بود که یک هواپیمای کوچک در هوا به دنبال خود پارچه سفیدی را میکشید که روی آن نوشته شده بود: جاوید شاه
سیاوش بشیری: اعلیحضرتا، گروگان گیری در سفارت امریکا در تهران چه تاثیری در نحوه اقامت شما در امریکا گذاشت؟
شاهنشاه آریامهر:
- در چهارم نوامبر [برابر با چهاردهم آبان ماه]، دو هفته پس از ورود ما به آمریکا، سفارت آمریکا در تهران توسط عدهای متعصب اشغال و ۵۰ کارمند سفارتخانه به گروگان گرفته شدند. در پیرامون این عمل وحشیانه، حرفی برای گفتن ندارم. این ماجرا تاثیر عمیقی در زندگی من گذاشت. هر چند واشنگتن هنوز گفتگوی مستقیمی را با من برقرار نکرده بود. اما نشانههای غیر قابل چشم پوشی وجود داشت که مسئولان دولت آمریکا میخواستند هر چه سریع تر، البته اگر نتایج معاینههای پزشکی اجازه میداد، مرا از کشور خارج کنند. خود من هم در نظر نداشتم، بیش از آنچه لازم و ضروری است، در آنجا بمانم. به همین جهت در هشتم نوامبر، آمادگی خود را برای ترک ایالات متحده آمریکا اعلام کردم با این امید که شاید گروگانها آزادی خود را به دست آورند. به نظر پزشکان این مسافرت میتوانست سفری مرگبار باشد. پرزیدنت سادات، سفیر مصر در آمریکا را به بیمارستان نزد من فرستاد، با این پیشنهاد که برای ادامه درمان و استراحت به مصر بازگردم. من بی نهایت تحت تاثیر قرار گرفتم، اما حاضر نبودم، صمیمیت و بلند همتی دوست خود را قبول کنم. ویزای مکزیک در نهم دسامبر تمام میشد. غم آن را داشتم که ویزای ما را تجدید نکنند.
- خبرهایی که در روزنامهها به خاطر عزیمت من از آمریکا منتشر میشد، دولت مکزیک را بر آن داشت تا آمریکا را در مورد برگشت ما به مکزیک مطلع کند.
- پرزیدنت لوپز پریتو در دو دیدار مختلف، شخصا به من گفته بود مکزیک را مانند وطن خود بدانم. مکزیکیها هیچ گونه مشکلی برای اقامت دوباره ما در مکزیک نمیدیدند. باز هم به گفتههاشان اعتماد کردم و با همه سرخوردگیهایی که از دنیای غرب داشتم به آنها اعتماد کردم. اواخر نوامبر دولت آمریکا میخواست به هر قیمتی مرا از ایالات متحده خارج کند. من خود مشتاق به رفتن بودم. در بیست و هفتم همان ماه، پزشکان من گزارش دادند، برق گذاشتن گردن خاتمه یافته و زخمهای مثانه که تب زیادی به همراه داشت، تحت کنترل قرار گرفته است. با آن که پزشکان وضعیت مزاجی مرا خوب نمیدانستند، در فکر این بودم که هر چه سریع تر به مکزیک برگردم. در روز ۲۹ نوامبر مکزیکیها بمب بعدی را منفجر کردند. دولت مکزیک، دعوتنامه قبلی، مبنی بر ورود دوباره به آن کشور را تایید کرده بود. اما پس از تماس گرفتن وکیل من در نیویورک با سفارت مکزیک، آگاه شد، اجازه ورود به مکزیک را پس گرفتهاند. وزیر امور خارجه مکزیک هم در یک مصاحبه رسمی در شهر مکزیک اعلام کرد، بازگشت و ورود من به مکزیک، مخالف منافع حیاتی کشورش است.
- شنیده بودم، کوباییها پیشنهاد معاملهای را کرده بودند: از عزیمت شاه به مکزیک جلوگیری کنید تا کاسترو از فعالیت برای عضویت در شورای امنیت سازمان ملل متحد دست بردارد و از تلاش دولت مکزیک برای عضویت در شورای امنیت پشتیبانی کند. مکزیک به عضویت شورای امنیت انتحاب گردید. حال چه باید کرد؟ من با دولت کارتر بر سر ترک آمریکا، هیچ گونه اختلافی نداشتم. اما امکانات من بسیار محدود بود. از رفتن به مصر راضی نبودم. دولت آمریکا از حضور من در مصر وحشت داشت، زیرا گمان میکرد حضور من در مصر برای پرزیدنت سادات و روابطش با کشورهای عربی مضر باشد. واشنگتن پیشنهاد کرد به خاطر بازیافتن سلامیتم در یک پایگاه هوایی لاک لند، در نزدیکی سنت آنتونیو به سر برم و من پذیرفتم. در دوم دسامبر [۱۱ آذر ماه ۲۵۳۸ شاهنشاهی] به سوی تگزاس پرواز کردیم.
سیاوش بشیری: اعلیحضرت اقامتگاه جدید را چگونه یافتند؟
شاهنشاه آریامهر:
- پایگاه هوایی لاک لند، مرکز آموزش خلبانی بود که تعدادی از خلبانان ایرانی هم در این پایگاه آموزش دیده بودند. این مرکز آموزش یکی از نامطمئنترین پایگاههای ایالات متحده است. سی هزار نفر در روز داخل و خارج میشوند. درست به مانند یک فروشگاه پر رفت و آمد است. به خاطر ورود من پنتاگون دستوراتی به فرمانده پایگاه داده بود. اما فرمانده پایگاه هیچ اطلاعی از شدت بیماری من نداشت. ما در بخش بیماران روانی بیمارستان که به ظاهر مطمئنترین ساختمان از نظر امنیتی بود وارد شدیم. اتاقها با پنجرههای آهنی و درهای بسیار محکم جلب توجه میکرد. به نظر من این طور آمد که ما به یک زندان فرستاده شدهایم. شهبانو به محض ورود به آنجا دچار اضطراب و وحشت شد. برای ما امکان نداشت در چنین مکانی بمانیم. فرمانده پایگاه پوزش خواست و آسایشگاه افسران را در اختیار ما گذاشت. پس از این که محل اقامت خود را تا حدودی سر و سامان دادیم کمی در زندگی ما آرامش ایجاد شد.
- مخالفتی نسبت به اقامت من در آنجا از هیچ کس دیده نمیشد. قسمتی از فشاری که در نیویورک احساس میکردیم، به همین سبب داشت از میان میرفت. البته هنوز مکان دلخواه و نهایی را برای اقامت خود نیافته بودیم. از اتریش و سویس تقاضای ویزا کردیم. هر دو کشور جواب منفی دادند، هر چند که من رابطه بسیار خوبی با صدراعظم اتریش کرایسکی[۲] داشتم و از سالها پیش در سویس صاحب خانهای بودم، در پیرامون افریقای جنوبی و انگلیس گفتگو شد. مارگارت تاچر قول داده بود، در صورت پیروزی در انتخابات، ما میتوانیم در انگلستان سکونت گزینیم. زمانی که او نخست وزیر شد به ما خبر دادند از عزیمت ما به انگلستان وحشت دارد. رفتار انگلیسها، بعدها هم تغییری نکرد.
سیاوش بشیری: فکر عزیمت به پاناما از چه زمانی مطرح شد؟
شاهنشاه آریامهر:
- در یک دیدار خصوصی در باهاما، گابریل لویس، سفیر اسبق پاناما در امریکا ما را به پاناما دعوت کرد. هر چند که در آن زمان به دلایل مختلفی علاقهای به این مطلب نداشتم، پسرم ولیعهد رضا را برای دیدار فرستادم. وی دیداری با ژنرال توریخو کرد و توانست مسافرت کوتاهی به دور پاناما و در خاتمه به جزیره کنتادورا بکند؛ و اما این بار - دولت کارتر پاناما را پیشنهاد کرد. در یکی از روزهای دسامبر، هامیلتون جردن، رییس ستاد کاخ سفید، به لاک لند آمد. او مستقیما از پاناما میآمد و پیشنهاد ژنرال توریخو را جالب توجه و مورد قبول میدانست. امکانات ما محدود و ظاهرا اقامت در پاناما راه حل مناسبی بود. پرزیدنت کارتر تلفنی برایم آرزوی سلامتی کرد و آمادگی خود را برای هر گونه کمکی اعلام داشت. این اولین و تنها گفتگویی بود که با پرزیدنت کارتر از زمانی که سال نو مسیحی ۱۹۷۸ را به اتفاق هم در تهران برگزار کردیم، داشتم. یک روز فرصت داشتیم که چمدانهای خود را ببندیم. اولین هقته اقامت من در کنتادورا، تا حدودی راحت گذشت. برخی از سیاستمداران پانامایی مانند ژنرال توریخو و پرزیدنت رویو از من و خانوادهام دعوت کردند و یک بار هم به دیدن ما آمدند.
سیاوش بشیری: مصاحبه طولانی و معروف شاهنشاه با دیوید فراست هم در همین کنتادورا صورت گرفت؟
شاهنشاه آریامهر:
- دیوید فراست با همکارانش وارد جزیره شدند تا مصاحبهای را که ماهها پیش قرارش را گذاشته بودیم، انجام دهند. من از این بابت خوشحال بودم. دعونی بود برای یک بحث و گفتگوی منطقی، زیرا برای همیشه برای من، صحبتهای دوستانه با نمایندگان وسایل ارتباط جمعی لذت بخش بود. همزمان با پخش مصاحبه من با فراست در ۱۷ ژانویه ۱۹۸۰ در تلویزیون سراسری آمریکا، تا حدودی اقامت من در کنتادورا دستخوش آشفتگی شد.
سیاوش بشیری: این همان زمانی نیست که جمهوری ملاها یک سلسله اقدامات علیه شاهنشاه را آغاز کردند؟
شاهنشاه آریامهر:
- در دوازدهم ژانویه ۱۹۸۰، آقایانی که به تازگی صاحب قدرت شدهاند، نقشه بعدی خود یعنی جنگ علیه تاریخ و طبیعتا من را آغاز کردند. آنها از دولت پاناما خواستار دستگیری من شدند. یک هفته پس از مصاحبه من با فراست، قطب زاده بمب دیگری را منفجر کرد. وی مدعی شد که من در پاناما تحت نظر هستم. در ۲۲ ژانویه، دولت پاناما این ادعا را در یک اعلامیه رسمی بی اساس خواند. چند روز پس از آن، این تکذیب نقش بر آب شد. در مطبوعات خبرهایی دیده میشد در پیرامون امکان تحویل دادن من به ایران. دوباره به طور غیر رسمی به من اطمینان داده شد که این خبرها نادرست است. این بازی زشت تا فوریه ادامه پیدا کرد. در ۷ فوریه، وزیر امور خارجه پاناما گفت که من تقریبا زندانی هستم، زیرا آزادی آن را ندارم، محل اقامت خود را بدون اجازه دولت پاناما ترک کنم. آهسته، آهسته، فشار دولت پانامه به طور مستقیم و غیر مستقیم، بر روی مشاوران و افراد من احساس میشد. این روشن بود که پاناما محل سکونت دایمی ما نمیتوانست باشد. دولت پاناما هنوز با فکر بازگرداندن و تحویل ما به ایران بازی میکرد. تمام این مسایل اثر منفی بر روی سلامتی من داشت. در فوریه، سرطان من که تا حدودی تحت کنترل بود، دوباره خود را آشکار ساخت. دکتر کین، چند بار از نیویورک به عیادت من آمد و با مشورت دکتر فرانسویم، فلاندرن، هر دو به من پیشنهاد یک عمل جراحی را کردند و از دکتر دوباکی از هوستون خواهش شد تا عمل جراحی را در بیمارستان گروگاس، در پایگاه نظامی آمریکاییها انجام دهد. صحنه بعدی درام غم انگیز شروع شده بود. پزشکان من با دکتر گارسیا طبیب مخصوص ژنرال توریخو به مشاوره پرداختند. دکتر گارسیا با جدیت بر این عقیده بود که عمل جراحی را در پاناما باید انجام داد. دکتر کین استدلال میکرد که در پاناما وسایل لازم موجود نیست. خصوصا نبودن خون کافی در حین عمل جراحی و عدم وجود لابراتوار مجهز در پاناما و این که باید از بیمارستان پاتیلا، به سرعت خون به بیمارستان گروگاس برای تجزیه و معاینه فرستاده شود، مشاجره بالا گرفت. دکترهای پانامایی خیلی احساساتی و تندخود بودند. آنها با دخالت پزشکان خارجی مخالفت میکردند. دکتر گارسیا با یک اخطار گفتگو را پایان داد: به هر حال شما امکان دیگری ندارید، یا به بیمارستان پاتیلا میروید و یا پاناما را ترک میکنید. شما باید در بیمارستان ما بستری شوید. مشاوران من از این بابت از دکتر گارسیا بی نهایت عصبانی بودند، کاملا روشن بود که ایالات متحده امریکا میل داشت، ما در پاناما بمانیم تا بتواند به بازی خود با دولت جمهوری اسلامی ادامه دهد و از وجود من در برابر پس گرفتن گروگانهای امریکایی در ایران، استفاده ببرد و من به عنوان یک زندانی در جزیره زیبای کنتادورا بمانم. در ۱۱ مارس ۱۹۸۰، تصمیم گرفتم خود را تحت عمل جراحی پیشبینی شده قرار دهم. دکتر دوباکی تایید کرد که عمل جراحی را در بیمارستان پاتیلا انجام خواهد داد. وسایل لازم برای جا به جایی اطرافیان من از کنتادورا به پاناما سیتی فراهم شد. پس از مدت کوتاهی، دکتر دوباکی، دکتر کین و تیم پزشکان آمریکایی به آنجا رسیدند. از بدشانسی من دوباره همه چیز، آن چنان که باید باشد، نبود. طبیبان پانامایی اجازه نمیدادند. دکتر دوباکی، عمل جراحی را انجام دهد. این چنین بود موقعیت ما. طبیبان من از عمل جراحی در پاتیلا صرف نظر کردند و به اتفاق بر این عقیده بودند که عقب انداختن عمل جراحی به دو هفته بعد، هیچ گونه خطری ایجاد نخواهد کرد. صبح روز بعد بیمارستان را برای کنتادورا ترک کردم.
سیاوش بشیری: و آنگاه عازم مصر شدید. آیا آمریکاییها سعی نکردند اعلیحضرت را از سفر به مصر بازدارند؟
شاهنشاه آریامهر:
- خانم سادات مرتب، تلفنی با شهبانو در تماس بود. خانم سادات از طرف پرزیدنت سادات ما را به مصر دعوت کرد تا در آنجا درمانهای لازم را با پزشکانی که خودم انتخاب بکنم، انجام دهم. پرزیدنت سادات میل داشت هواپیمای شخصی اش را بی درنگ برای ما بفرستند. من تصمیم گرفتم دعوت دوستانه پرزیدنت سادات را بپذیرم. دعوت وی از زمانی که وطنم را ترک کرده بودم، هم چنان پا بر جا بود. من همیشه او را به عنوان یک دوست ارزشمند و مردی سرشار از شرافت میشناختم. در این روزهای سختی که من و خانوادهام میگذراندیم، این احساس قوی تر شد. پرزیدنت سادات و خانمشان به دفعات، در مدت اقامت من در پاناما از سلامتی من جویا میشدند. پیام آنها همیشه یکی بود: چرا به مصر بازنمیگردید؟ شما به اینجا همیشه خوش آمدهاید، ۲۱ مارس ، هامیلتون جردن به پاناما آمد. به محض ورود، تلفنی خبر داد که برای دیدار من آمده است. مشاور من، آرمائو، به او جواب داد دیگر خیلی دیر است، ما داریم پاناما را ترک میکنیم. او به دیدن ژنرال توریخو رفت. با لوید کاتلر رابطه برقرار کرد. بعد آرنولد رافائل، از مشاوران برجسته ونس وزیر امنیت خارجه امریکا به پاناما پرواز کرد. لوید کاتلر تلفنی گفت با پیامی از طرف پرزیدنت کارتر به کنتادورا میآید. هنگامی که آمد، اصرار داشت بدون حضور مشاورانم با من تنها باشد. با عدم علاقه قبول کردم. به شرطی که مشاور من، آرمائو در نزدیکی محل ملاقات از دور ناظر گفتگوی ما باشد. من قبلا با لوید کاتلر در پایگاه هوایی لاک لند گفتگوهایی داشتم و میدانستم که انسان زیرکی است که با مسائل پیچیده سیاسی نیز آشناست. وی بسیار عاقلانه موقعیت ایالات متحده را برای من شرح داد. او میگفت مسافرت من به مصر خطری برای پرزیدنت سادات در جهان عرب و تاثیر فراوانی در گفتگوهای صلح خاورمیانه خواهد داشت. هر زمان که میل داشته باشم میتوانم به بیمارستان هوستون برای عمل جراحی بازگردم. بهترین راه حل برای پرزیدنت کارتر این است که من در پاناما بمانم و بی درنگ اطمینانهایی را در این مورد بیان کرد. او میگفت: میتوانم عمل جراحی را در بیمارستان آمریکایی گوگاس انجام دهم و طبیبان پانامایی حاضر هستند از دکتر دوباکی پوزش بخواهند. لوید کاتلر با اطمینان صحبت میکرد، اما من تصمیم خود را گرفته بودم.
- پیشنهادهای آمریکاییها را جدی نمیگرفتم، زیرا که طی یک سال و نیم گذشته، قولهای آمریکایی بسیار بی ارزش شده بود. پیشنهاد آنها تاج و تخت مرا بر باد داد و اعتماد دوباره به پیشنهادهای تازه میتوانست معنی مرگ و نیستی مرا به همراه داشته باشد. فردای آن روز، لوید کاتلر، پیش من بازگشت. چمدانهای بسته ما را دید و متوجه تصمیم ما شد. او تلاش بیشتری نکرد تا در هدف ما تغییری بدهد. او میگفت که یک هواپیمای امریکایی را برای سفر انتخاب کنیم و منتظر هواپیمای سادات نشویم، زیرا هواپیمای مصری به خاطر اجازه فرود برای بنزین گیری در طول راه مشکلاتی خواهد داشت. لوید کاتلر و اطرافیانش به تهیه هواپیما پرداختند. این هواپیما در فرودگاه شهر پاناما منتظر بود. من تب زیادی داشتم و فشار خونم به طور خطرناکی پایین بود. گلبولهای سفید خون من به ده درصد میزان عادی رسیده بود و به این جهت پرواز بر روی آتلانتیک خطرناک بود. اگر در حین پرواز زخمی میشدم، امکان این که جلوی خونریزی را بشود گرفت، خیلی کم بود. سفری طولانی و خسته کننده بود و سرانجام در فرودگاه قاهره فرود آمدیم.
- پرزیدنت سادات و همسرشان منتظر ما بودند تا در هوای آفتابی قاهره از ما استقبال کنند. گارد نظامی در پشت سر پرزیدنت سادات دیده میشد. هواپیما را ترک کردم و به سوی پرزیدنت سادات و خانمشان رفتم. سادات را در آغوش گرفتم. او گفت: خدا را شکر که شما در امنیت هستید.
- من در این مورد اطمینان داشتم. با هلی کوپتر از فرودگاه به بیمارستان معادی در نزدیکی نیل در قاهره پرواز کردیم. پزشکان برای پایین آوردن تب و بالا بردن فشار خون، شروع به تلاش کردند. پس از چند روز دکتر دوباکی و همکارانش با دستگاههای پیشرفته شان وارد قاهره شدند. عمل جراحی بسیار لازم بود. عکسبرداری نشان میداد که طحال من به طور خطرناکی بزرگ شده است. در ۲۸ مارس عمل جراحی انجام گرفت. پس از مدتی کمی التیام و نیرو یافتم و بیمارستان را ترک کردم و به نزد خانوادهام در کاخ قبه رفتم.
سیاوش بشیری: در این لحظات، احساس شاهنشاه چیست؟
شاهنشاه آریامهر:
- پیش از هر چیز این خانه به ما صلح و آرامش و امنیت میداد. درست همان چیزی که از هنگام ترک ایران، کم داشتیم. البته طبیعی است که بیشتر به رویدادهای میهنم توجه دارم. به گذشته و حال وطنم.
سیاوش بشیری: یک بار دیگر از نهایت قلب سپاسگزارم اعلیحضرت، برای این گفتگو، برای این روشنگریها و برای .......
قاهره داغ است، قاهره سوزان است، قاهره در تب آفتاب میسوزد، قاهره دارد از گرما میترکد، قاهره دارد با چشمانِ از تاریخ بازمانده اش، میبیند:
که خورشید لحظهای ایستاده است، که، تاریخ لحظهای درنگ کرده است، که در معادی قلب خورشید آریاها، با آخرین تپش خود از هستی بازمیماند،
و زنی، آرام خم میشود، تا بوسه آخرین را بر پیشانی شوهر بگذارد. شاه مرده است.
شاهنشاه، به خواب رفته است، خوابی همیشگی که به آن نیاز داشت، شاهزاده خانمها، بغض در گلو، پدر را میخواهند.
بدینسان شاه، میمیرد، به خاک سپرده میشود تا یک اسطوره تولد یابد. اسطورهای که برای از پا درآوردنش، جهانی از دولتها ائتلاف کردند!
مرگش، چون حیاتش، سیلی آبداری به گوش تاریخ بود. دنیا میپرسید: او که مرده است،
او که دیگر نیست، او که دیگر نمیتواند با تن بیمار، رستم وار در برابر سپید دیوهای کاخهای سفید بایستد،
پس، چرا، پیغامها و پسغامها به قاهره میرسد تا سادات مصری را از هر گونه تجلیلی بر جنازه او بازدارد؟
چرا، پس از آن همه ستمها، مظلمهها و بیدادها، مستاجران کاخ دولتها از کالبد بی جانش هم در هراسند؟
پیغامها که دوباره و چند باره شد، سادات مصری، این مشرقی بزرگوارف این برآمده به بلندای اهرام، این وضو گرفته در نیل مقدس، برگوش جهان فریاد کشید:
مگر میشود همه چیز را فدای سیاست کرد!!! ... انسانیت تولدی دیگر تولدی دیگر یافت. تولدی به روایت سادات مصری
از کاخ عابدین تا رفاعی قاهره، و تاریخ، باز تکرار می شد: اینجا رفاعی قاهره بود.
و این آرامگاه که پیکر پاک شاهنشاه را به امانت در خود می گرفت، روزهایی نه چندان دور، میزبان پهلوی اول هم بود.