عبید زاکانی (غزلیات)/ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۰۱ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (غزلیات) (ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد)
از عبید زاکانی
'


ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد چو روز وصل توام در خیال میگذرد جهان برابر چشم سیاه میگردد چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد اگر هلاک خودم آرزوست منعم کن مرا که عمر چنین در ملال میگذرد خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست که در حوالیش آب زلال میگذرد ز بوی زلف توام روح تازه میگردد سپیده‌دم که نسیم شمال میگذرد من و وصال تو آن فکر و آرزو هیهات که بر دماغ چه فکر محال میگذرد غلام و چاکر روی چو ماه توست عبید وزین حدیث بسی ماه و سال میگذرد