سعدی (غزلیات)/خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
' | سعدی (غزلیات) (خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار) از سعدی |
' |
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار چون نتواند کشید دست در آغوش یار گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار آتش آست و دود میرودش تا به سقف چشمه چشمست و موج میزندش بر کنار گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام غمزدهای بر درست چون سگ اصحاب غار این همه بار احتمال میکنم و میروم اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایشست روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار سعدی اگر داغ عشق در تو مثر شود فخر بود بنده را داغ خداوندگار