محتشم کاشانی (غزلیات)/پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده) از محتشم کاشانی |
' |
پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده کز منت باز به این مرتبه رنجانیده ز آتش سرکش قهرت ز تو رو گردانست عاشق روی ز شمشیر نگردانیده زان نگه قافلهی صبر گریزان وز پی مژهها تیغ در آن قافله خوابانیده مژه بیش از مدد ابرویش از دل گذران تیر پران و کمان گوشه نجنبانیده چه روم بی تو به گشت چمن ای حور که هست باغ گل در نظرم دوزخ تابانیده میکشم پای ز هنگامهی عشقت که فراق سخت چشم من ازین معرکه ترسانیده محتشم شمع صفت چند بسوزی مروی خویش را کس به عبث این همه سوزانیده