محتشم کاشانی (غزلیات)/به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
نسخهٔ تاریخ ۱ سپتامبر ۲۰۱۰، ساعت ۱۸:۵۷ توسط otr>Sahimrobot (ربات: بهبود نامها و علایم)
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی) از محتشم کاشانی |
' |
به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی چو شمع استادهام گریان که خواهد کشتنم روزی از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده میریزد که چون صبح از دلم سر میزند مهر دلافروزی نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع اگر بودی من بیخانمان را بخت فیروزی ندارم در شب هجران درون کلبهی احزان به غیر از نالهی دم سازی ورای گریهی دلسوزی ز شادی جهان فارغ ز عیش دهر مستغنی دل غمپروری داریم و جان محنت اندوزی دلم شد چاک چاک از غم کجایی ای کمان ابرو که میخواهم ز چشم دلنوازت تیر دلدوزی نبودی بینظام این نظم صبیان تا به این غایت اگر گه گاه بودی محتشم را نکته آموزی