محتشم کاشانی (غزلیات)/هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند) از محتشم کاشانی |
' |
هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق من رخ از عرصهی راحت طلبی تابیدم استخوانبندی شطرنج جهان کی شده بود صبح ابداع که من مهر تو میورزیدم هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط شاه عشق آمد و من خانهی خود برچیدم محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم