محتشم کاشانی (غزلیات)/سرو خرامان من طره پریشان رسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (سرو خرامان من طره پریشان رسید) از محتشم کاشانی |
' |
سرو خرامان من طره پریشان رسید سلسلهی عشق را سلسله جنبان رسید چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز سرو قباپوش من برزده دامان رسید چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید باره شیرین نهاد سر به ره بیستون کوه کن غصه را قصه به پایان رسید کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند کشور بیضبط را مژدهی سلطان رسید خانهی مردم نهاد رو به خرابی که باز دجلهی چشم مرا نوبت طوفان رسید در نظر اولم اشک به دل شد به خون بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت از پی آزردنش کار به درمان رسید بر لب زخم دلم در نفس آخرین شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید جان شکیبنده را صبر به جانان رساند محتشم خسته را درد به درمان رسید