سعدی (غزلیات)/مپرس از من که هیچم یاد کردی
' | سعدی (غزلیات) (مپرس از من که هیچم یاد کردی) از سعدی |
' |
مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش مینگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کس را غم نخوردی چرا ما با تو ای معشوق طناز به صلحیم و تو با ما در نبردی نصیحت میکنندم سردگویان که برگرد از غمش بی روی زردی نمیدانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند به سردی ولیکن با رقیبان چارهای نیست که ایشان مثل خارند و تو وردی اگر با خوبرویان مینشینی بساط نیک نامی درنوردی دگر با من مگوی ای باد گلبوی که همچون بلبلم دیوانه کردی چرا دردت نچیند جان سعدی که هم دردی و هم درمان دردی