سعدی (غزلیات)/دیگر به کجا میرود این سرو خرامان
' | سعدی (غزلیات) (دیگر به کجا میرود این سرو خرامان) از سعدی |
' |
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان چندین دل صاحب نظرش دست به دامان مردست که چون شمع سراپای وجودش میسوزد و آتش نرسیدست به خامان خون میرود از چشم اسیران کمندش یک بار نپرسد که کیانند و کدامان گو خلق بدانید که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان دل میطپد اندر بر سعدی چو کبوتر زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان یا صلح متی یرجع نومی و قراری انی و علی العاشق هذان حرامان