خاقانی (غزلیات)/جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت
' | خاقانی (غزلیات) (جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت) از خاقانی |
' |
جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت آهی از عشقت درون دل نهان میداشتم چون برون شد بیمن او راه دهن بر من گرفت عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال نالهی آتش بگاه سوختن بر من گرفت دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت عشق میخواهد که چون لاله برون آیم ز پوست من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت