اوحدی مراغهای (غزلیات)/بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی) از اوحدی مراغهای |
' |
بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی دلبر کافرم از چادر کافوری روی کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موی کند شد قوت رفتارم از آن تیزی خوی تیز شد لهجهی گفتارم از آن تندی خوی گفتم: از چیست چنین تازه رخت گفت: از می گفتم: از کیست چنین طیره سرت گفت: از شوی خواهشی کردم و القصه عنان در پیچید به وثاق آمد و پر مشک شد از وی مشکوی خانه روشن شد از آن ماه سجنجل سینه حجره گلشن شد از آن ترک عقیقل گیسوی در فرو بستم و بنشست و میآوردم و نقل و آنچه در مجلس ازو رنگ پدید آید و بوی باده گردان شد و او سر خوش و من خرم و نه در میان من و او هیچ کسی جز من و اوی دست او ساقی و لب مطرب و رخ معشوقه اوحدی واله و آشفته و زار از همه سوی گاه در گردنم افتاد چو چوگان زلفش گاه در پای وی افتاده من خسته چو گوی باده خورد و به زبان مست شد آن تند نهاد مست بود و به درم رام شد آن عربده جوی باز کردم ز هم آن زلف دو تا، تار به تار بر گشودم ز هم آن بند قبا، توی به توی خانه خالی بود او عاشق و من مست،دگر نتوان گفت برو، هر چه تو دانی میگوی