اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی) از اوحدی مراغهای |
' |
حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز چه ضرورت که فروزندهی نارم باشی؟ زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم تا تو، ای دستهی گل، باغ و بهارم باشی با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟ که تو سرمایهی آرام و قرارم باشی نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم گر تو فردا حکم روزشمارم باشی مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟ گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی