اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده) از اوحدی مراغهای |
' |
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری گر دیده ما را مشتری، آن زهرهی کیوان شده آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده من باز در عهد آمده، او از سر پیمان شده افگنده خلقی مرد و زن، اندر زبانها چون سخن نام گدایی همچو من، همسایهی سلطان شده یار ارچه تیمار آورد، یا رنج بسیار آورد روزیش در کار آورد، عزم عزیمت خوان شده گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهی ویران شده