اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود) از اوحدی مراغهای |
' |
روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه بیگانه میکنی دگر، ای آشنا، ز خود؟ هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟ چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟ ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود