اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۳۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست) از اوحدی مراغهای |
' |
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست زیرا که یار فتنهی آخر زمان ماست گیرم که مهر او ز دل خود برون برم این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟ از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست انصاف، حیف نیست که باری نمیدهد؟ شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست مشکل رها کند که : بگوییم حال خویش بندی، که از محبت او بر زبان ماست ای اوحدی، ز غیر شکایت چه میکنی؟ ما را شکایت از بت نامهربان ماست